۱۳۸۶ تیر ۱۷, یکشنبه

با چه مصيبتي!!!

نمي دونيد با چه مصيبتي تونستم لاگين كنم و دوباره شروع به نوشتن كنم .
ديگه هم نمي خوام اينجا رو ول كنم
ديدن فيلم باغ هاي كندولوس و اتفاقات زندگيم باعث شد كه دوباره شروع به نوشتن كنم . منظور از اتفاقات همان دعواها و اصطكاك هاي زندگي مشترك من و شنقشئ است.
در فيلم باغ هاي كندولوس ، آن تركه خطاب به علي ميگويد ، دوستت چند سال است ايران نيامده ، در ايران بايد وقتي مي بيني ماشيني درش باز مونده به اون بگي : درت بازه ، اون هم مي گه مي دونم درم بازه و تو دوباره مي گي مي دونم كه درت باز است ، براي هم به شما مي گويم.
درست زندگي من است ، هي خدا مياد به من ميگه درت بازه ، من هم مي گم مي دونم درم بازه و دارم اشتباه مي كنم ،و اون ميگه مي دونم مي دوني ، اما نمي دونم چرا اين در رو درست نمي كني !!!