۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

بی پول ها کجا می رن سفر ، پولدارها کجا؟!

براي يک سفر حسابي، براي يک استراحت پرلذت، براي يک رخوت بي دريغ بايد اول حساب جيبت را بکني. بنشين و ريز خرج هايت را بنويس، مي تواني براي اينکه مبادا اشتباه کني و بعد ويلان شوي براي رديف ها شماره بزني. اگر خودرو شخصي نداري حتماً همان بالاي ليست، حساب خرج رفت و آمد را يادداشت کن. اگر هم خودرويي داري حول وحوش يک پيکان فکسني توسري خورده مغموم، بايد بخصوص حالا، اول هزينه اين بنزين لعنتي را بنويسي. حالا که بنزين گران شده سعي کن کوتاه ترين مسير ممکن را انتخاب کني. چاره اي نيست يا قيد سفر را بزن يا چند ساعتي با همين رقم هاي جنون آور و زشت سر و کله بزن. تو يکي از مايي، يکي از اين پاييني ها.


براي عوض کردن آب و هوا، براي يک تفريح ديشلمه، براي يک سفر خفن به احساست رجوع کن و بعد اگر حس آنتاليا و دبي و باکو، حس قبرس و مالزي و هند و پاتايا را نداشتي فکر کن که کجاي اين خاک آنقدر دنج است که بتواني از اين بوق هاي گه گاهي که دائم از چند خيابان پايين تر سوت مي زنند در امان باشي. نگران مخارج سفر نباش. احساس مهم است و عوض کردن آب و هوا خرج برمي دارد. تو يکي از آنهايي، يکي از آن بالايي ها.

به واقع حکايت سفر درست همين است. ندارها براي سفر بايد حساب هزار و يک مورد را بکنند. آنها بايد بدانند اگر براي اين سفر فلان قدر خرج کنند آيا مي توانند تا آخر ماه زندگي را ادامه دهند و نيازمند قرض کردن نشوند. درست به همين دليل است که تا قران آخر بايد در آن ليست کذايي پيش بيني شود و واي از هزينه هاي پيش بيني نشده که سفر را زهرمار مي کند و اعصاب را داغان.مهم ترين مساله در سفر ندارها محلي است که بتوان در آن ماندگار شد. چنين است که سفرهاي ايشان محدود به شهرهايي مي شود که خويشاوند يا دوستي خوشرو در آنجا دارند.

البته در دهه اخير اين مشکل با تمهيداتي حل شده است. ايام تعطيل زماني است که خويشان کارمند و معلم، عزيز مي شوند. آنها مي توانند به مدد يک کارت از کلاس مدرسه هاي تعطيل و احياناً هتل هاي دولتي براي ماندن استفاده کنند.

براي همين است که در دهه اخير سر و کله ندارها در شهرهاي بيشتري پيدا مي شود. با آن قيافه هاي نگران که سعي مي کنند به شدت شبيه گردشگران حرفه اي باشند. با عينک هاي دودي ارزان قيمت و کلاه هاي لبه دار.آنهايي که «دارند» اما مي توانند به راحتي از روي دل تصميم بگيرند. آنها مي توانند به هر شهري که رفتند در بهترين هتل شهر اتاق بگيرند. مي توانند از بنزين آزاد استفاده کنند. مي توانند خودروهاي کرايه اي را دربست در اختيار داشته باشند. مي توانند با هواپيما سفر کنند. آنها «دارند».با اين همه همين دارندگي محدوديت هايي هم ايجاد مي کند. آن کسي که دارد و لااقل يک شب را در هتل معروف کيش نگذرانده، چيزي کم دارد. او خلئي بزرگ در زندگي اش حس مي کند. او بايد بهترين اجناس پاساژهاي معروف قشم را در اتاقش داشته باشد. او بايد حتماً شبي را در ويلايي درندشت بماند که در رامسر، خزرشهر، متل قو، کلاردشت يا دوهزار بوده باشد. او بايد حتماً هر چند هفته يک بار براي اسکي به ديزين يا شمشک برود. براي او هتل هاي بزرگ و گران قيمت مشهد و اصفهان و شيراز بايد نام هاي آشنايي باشند.

ندارها معمولاً جمعي سفر مي کنند. آنها بايد بتوانند هزينه سفر را سرشکن کنند. معمولاً زن ها مطابق همان وظيفه سنتي بايد غذاي فراواني براي جمع بپزند. گاهي هم البته مردها با مثلاً کباب تابه اي يا خيلي کم، کباب کوبيده از همسفران پذيرايي مي کنند. يادتان باشد غذايي که خودتان بپزيد حتماً از غذاي بيرون ارزان تر است.آنهايي که «دارند» معمولاً تنها سفر مي کنند. اين «تنها» يعني با نزديکان در يک جمع کوچک جور. آنها مي توانند در بهترين رستوران محل اقامتشان خود را سير کنند. آنها يک منبع متحرک پر از نام غذاهايي هستند که حتي تلفظ نامشان دشوار است. آنها مي دانند هر کدام اين غذاهاي عجيب و غريب در کدام رستوران کدام شهر بهتر پخته مي شوند. اصلاً خود همين مي تواند انگيزه مهمي براي يک سفر باشد. مثلاً خوردن «رست بيف» در فلان رستوران وکيل آباد مشهد.

ندارها معمولاً سوغاتي هاي يک شکل و يک جور مي خرند. آنها از اصفهان براي همه گز مي خرند، از شيراز براي همه مسقطي، از مشهد براي همه تسبيح و از قم براي همه سوهان. اصلاً سوغاتي خريدن خودش يکي از مراحل مهم سفر ندارها است. سفر آنچنان اتفاق باورنکردني در زيست چنين جماعتي است که تا ده خانه اين ور و آن ورشان همه مي دانند که آنها در سفرند.آنهايي که «دارند» هم سوغاتي مي خرند اما از سوغاتي هاي يک شکل و يک جور و معمولي بيزارند. آنها هم سوغاتي ها را به دقت انتخاب مي کنند، هم گيرندگان سوغاتي ها را. سفر در زندگي اين جماعت اتفاق نيست. امري است معمولي مانند خود زندگي.

ندارها بعد از هر سفر هزاران خاطره ريز و درشت دارند که هي آن را با ديگراني که در آن سفر نبوده اند با ديگراني که در آن سفر بوده اند و با خودشان مرور مي کنند. آنان از به ياد آوردن شادکامي شان با صداي بلند مي خندند و اشک به چشم هايشان مي آيد.

آنهايي که «دارند» خيلي در مورد سفرهايشان صحبت نمي کنند. آنها براي اطرافيان تعريف مي کنند که چقدر صندلي هاي هواپيما ناراحت بوده است و آنها چقدر خسته شده اند. چقدر سرويس هتل از سرويس هتل هاي اروپايي عقب تر بوده و خودشان را شايسته لعنت مي دانند اگر يک بار ديگر به جاي آنتاليا درون مرزهاي ايران سفر کنند. براي آنها يادآوري سفر، يادآوري روزهاي سختي است که هيچ امکاناتي در اختيار نداشتند.

ندارها علاقه غريبي به شهرهاي کوچک دارند. در شهرهاي کوچک هزينه ها پايين تر است. مسافرخانه هاي ارزان، رستوران هاي کوچک، بقالي هاي سنتي، بازارهاي کوچک براي مايحتاج روزانه و ديگر هيچ. چه سفر بي دردسري،آنهايي که «دارند» از شهرهاي کوچک گريزانند. شهرهاي کوچک جهنم آنهاست. مسافرخانه هاي عقب افتاده، رستوران هاي مشکوک، بقالي هاي فکسني، بازارهاي درهم غيربهداشتي و ديگر هيچ. چه سفر وحشتناکي،

ندارها شب هاي سفر دور هم جمع مي شوند و اگر دلي و دماغي بود مي زنند و مي خوانند. آنها دور هم مي نشينند به تعريف لطيفه و خاطره. دور هم مي نشينند به شکستن تخمه و خوردن ميوه. آنها شب دور هم جمع مي شوند تا زخم هاي هم را التيام دهند و به ياد هم بياورند که دو روزي جاکن شده اند تا از زندگي لذت ببرند.آنهايي که «دارند» مي نشينند در اتاق هاي بزرگ هتل و هي کانال هاي تلويزيون را به اضافه سه- چهار شبکه خبري مجازشده ماهواره اي بالا و پايين مي کنند. آنها دلشان لک مي زند براي رسيورهايشان که در خانه است. آنها مجبورند خودشان را خسته کنند تا خوابشان ببرد. کتاب؟ نه، باور کنيد اين يک مورد دارا و ندار نمي شناسد. در اين مملکت کسي کتاب نمي خواند.

اين اما تنها يک سويه ماجرا است. درست همان سويه اي که هم ما دوست داريم ببينيم تا راحت تر زندگي کنيم و هم ديگران دوست دارند ما ببينيم تا راحت تر زندگي کنند. به همين دليل است که درست مثل فيلم هاي فارسي ندارها در آن شادند و سرخوش و آنهايي که «دارند» ناراحت و کلافه.

مي شود کل اين روايت را از نو نوشت. مي شود نوشت ندارها مجبورند غيرقابل تحمل ترين افراد فاميل را تحمل کنند چون مي خواهند هزينه سفرشان کمتر شود. مي شود نوشت اين جمع ناهمگون چه دردسري مي شود وقتي يک عده بخواهند بروند بازار، يک عده بخواهند از آثار تاريخي بازديد کنند و يک عده بخواهند در خيابان ها گشت بزنند. مي شود از دردسرهاي آن کلاس هاي اجاره اي بي در و پيکر نوشت. مي شود از مدرسه هايي نوشت که آب گرم ندارند. مي شود از ادامه سنت هاي زندگي خانوادگي نوشت؛ از غذا پختن زن ها، از ظرف شستن زن ها، از نظافت کردن زن ها و البته از بحث هاي کسالت آور مردها.

مي شود از آن چيزهايي نوشت که ندارها دوست دارند داشته باشند اما نمي توانند داشته باشند. مي شود از نگاه هايي نوشت که با حسرت خيره مي شوند به ويترين مغازه ها. مي شود از ذهن انسان نوشت که سختي ها را فراموش مي کند تا خوشي ها بر جا بمانند. مي شود از شهرهاي کوچک سوت و کوري نوشت که هيچ چيزي براي ديدن ندارند، هيچ جايي براي گردش ندارند. مي شود از اتاق هاي کوچکي نوشت که چندين نفر در آن تيغه اي مي خوابند. مي شود از خر و پف هاي وحشت آور خان دايي بزرگتر و بوي گند جوراب پسرخاله کوچک نوشت. اينها يک روي ديگر سکه است که حالا دارد خودش را نشان مي دهد.

مي شود از آسودگي خيال نوشت. مي شود از دوش هر شبه و استراحت در وان پر آب نوشت. مي شود از کنسرت هاي بزرگ نوشت و طعم هاي نچشيده. مي شود از مصرف بهينه زمان نوشت. مي شود از خوشي هاي بزرگ نوشت. از خريدهاي بي پايان. از اينکه در بسته هاي اندک سوغات چقدر سليقه و احساس و احترام نهفته است. مي توان از بي شمار ديدن، بي شمار تجربه، بي شمار فرصت نوشت.

فيلمفارسي ما پايان خوشي ندارد.

با اين همه هنوز راهي براي رستگاري باقي است. شيوه اي از سفر هست که مخصوص ندارهاست. شايد بشود نام آن را گذاشت «سفر آلترناتيو». درست همان طور که سينماي آلترناتيو، در برابر جريان مسلط سينمايي جهان مقاومت مي کند. درست همان طور که اطلاع رساني آلترناتيو، در برابر جريان اطلاع رساني مسلط، در برابر ديکتاتوري نوين رسانه هاي بزرگ مقاومت مي کند. درست همان طور که جهاني شدن آلترناتيو، ندارهاي جهان را به مقاومت در برابر جهاني سازي آنهايي که «دارند» فرامي خواند.

سفر آلترناتيو يعني شکستن تمام اين بايدهاي دست و پاگير لعنتي. يعني ماجراجويي به معناي واقعي کلمه. هستند کساني که با يک کوله پشتي پر از کنسرو و بيسکويت سلامت تمامي قفقاز را گشته اند. هستند کساني که با پنجاه يورو از آلمان به فرانسه رفته اند و قهوه پاريسي را در پياده روهاي پاريس تجربه کرده اند.سفر آلترناتيو يعني بر خوردن با مردم. يعني خوابيدن در قهوه خانه هاي سر راهي. يعني هم کلام شدن با راننده تنهاي کاميوني که ممکن است شما را تا مقصد بعدي برساند. يعني يک کوله پشتي کوچک و يک اراده بزرگ. يعني جاده ها و دشت ها و کوه ها و انسان هايي که باور کرده اند مي توانند و بايد تجربه کنند.سفر آلترناتيو يعني غلت زدن در سايه روشن هاي زندگي. يک زندگي که به وسعت جهان بزرگ است. سفر آلترناتيو يعني پيروزي واقعيت بر فيلم هاي فارسي. واقعيتي که پاياني ندارد.

هژیر پلاسچی روزنامه شرق

هیچ نظری موجود نیست: